کد خبر: 48714
تاریخ انتشار: سه شنبه, 01 خرداد 1403 - 15:21

داخلی

»

تورقی و درنگی و گوشه چمنی

داستان یک سفر: تأملاتى تطبیقی پيرامون دو كتاب درباره دوره نوجوانى

منبع : لیزنا
یاشار هدایی
داستان یک سفر: تأملاتى تطبیقی پيرامون دو كتاب درباره دوره نوجوانى

لیزنا، یاشار هدایی، محقق و عضو شورای کتاب کودک:  كتاب «دوران فرصت ها» با عنوان فرعی «درس هایی از دانش جدید درباره نوجوانی»، نوشته «لارنس استاینبرگ» و کتاب «ابداع خود» با عنوان فرعی «زندگی رازآمیز مغز نوجوان» نوشته «سارا جین بلیکمور»، دو کتاب پرمایه درباره دوره نوجوانی اند که از زاویه علوم اعصاب و با استناد به یافته های عصب شناسان و مغزپژوهان به بررسی این دوره و ویژگی های نوجوان پرداخته اند.

 هر دو کتاب توسط «نشر اختران» و به ترتیب در سال های ۱۴۰۲ و ۱۴۰۱ منتشر شده اند. اما با توجه به استناد و ارجاع نویسنده کتاب دوم به کتاب نخست، می توان نتیجه گرفت که زمان نشر متن اصلی و مبداء كتاب «دوران فرصت ها» پیش از زمان نشر متن اصلی و مبداء كتاب «ابداع خود» بوده است. با توجه به ویژگی های محتوایی این دو اثر نیز می توان به مخاطبان ایرانی توصیه کرد که بر خلاف زمان انتشار کتاب ها در ایران، کتاب «دوران فرصت ها» را پیش از کتاب «ابداع خود» مطالعه کنند. چرا که محتوای آن را می توان مقدمه و پیش نیازی بر فهم دقیق تر کتاب «ابداع خود» دانست.

 ترجمه کتاب نخست، حاصل یک کار جمعی از سوی گروه «نوجهان» -وابسته به موسسه پژوهشی کودکان دنیا- است که به سرپرستی «عباس ناصری»، نویسنده و پژوهشگر انجام شده است و ترجمه کتاب دوم، از سوی این پژوهشگر و با نظارت کارگروه سلامت گروه نوجوان انجام شده است.

 پیش از این، آثاری از هر دو نویسنده در ایران منتشر شده اند. از لارنس استاینبرگ، روان شناس رشد و متخصص دوره نوجوانی، با تلفظ «اشتاینبرگ» دو کتاب به نام های «سال های شیرین نوجوانی» و «ده اصل ثابت فرزندپروری» به ترتیب از نشر دایره و انتشارات رشد و با ترجمه های «مهدی قراچه داغی» و «مهرنوش عابر» منتشر شده اند. از سارا جین بلیکمور، روان شناس ومتخصص علوم اعصاب شناختی نیز کتاب «مغز یادگیرنده» از سوی انتشارات سمت و با ترجمه «سید کمال خرازی» منتشر شده است. 

نوجوانی دوره ای خاص و ویژه ای از زندگی است. با ویژگی هایی چون تمایل به بروز رفتارهای پرخطر، گرایش به گروه هم سالان و تاثیرپذیری از آنان، تمایل به کشف و کسب تجربه های جدید، شور و اشتیاق، خلاقیت، هویت جویی و … . اما ویژگی هایی از این دست با معیار و محک بزرگسالان چندان سازگار نیست. چندانکه در بسیاری از موارد، والدین با فرزندان نوجوان خود دچار زاویه می شوند که در مواردی به شکل گیری روابط بحرانی منتهی می شود. نویسنده های هر دو کتاب «دوران فرصت ها» و «ابداع خود» با نگاهی ماکروسکوپی و میکروسکوپی به نوجوانی و مغز نوجوان و با تکیه به یافته های عصب شناسان در این زمینه تلاش کرده اند تا پرده از معمای رفتار نوجوانان بر گیرند و مخاطبان بزرگسال خود را به ابزاری جدید برای دیدن نوجوان و نوجوانی تجهیز کنند. آنها به این وسیله چشم های بزرگسالی را می شویند تا نوجوانی را جور دیگری ببینند. این تلاش ارزنده را در نگاهی تطبیقی به این دو کتاب و در چند محور می توان توضیح داد:

 ۱

نگاه غالب به نوجوانی، چنین است که آن را به مثابه دوره ای بینابینی و گذار می بیند. گویی نوجوان با نگه داشتن برخی ویژگی های کودکی و با اخذ برخی از ویژگی های بزرگسالی، در بین این دو مرحله ایستاده است و در حال گذار از اولی به دومی است. این نگاه را نمی توان به سادگی مردود دانست. اما نگاهی آفت خیز است. این نگاه چندان که در مقدمه کتاب «دوران فرصت ها» آمده است، باعث می شود تا «گاهی در برخوردمان، آنها را بالغ تر از آنچه واقعا هستند در نظر بگیریم و گاهی با آنها شبیه کودکان رفتار کنیم.» (ص ۱۱) بنابراین نوجوانی با توجه به آنچه در مغز نوجوان رخ می دهد، نه کودکی است و نه بزرگسالی است، بلکه دوره ایست مستقل و خاص. 

هر دو کتاب «دوران فرصت ها» و «ابداع خود» تصورات غالب از نوجوانی را به نقد می کشند. استاینبرگ می نویسد: «تصور شایع از نوجوانی آن را دوره ای می داند که مشخصه اصلی اش سردرگمی است. بله، نوجوانی دوره سردرگمی است، اما نه برای خود افرادی که این دوره را می گذرانند. در واقع این بزرگسالان اطراف نوجوان هستند که در این دوران بسیار سردرگم اند.»(ص۱۲) وی نمونه ای از این سردرگمی را عدم تمایزگذاری بین دو مفهوم «بلوغ» (Puberty) و «پختگی» (Mature) می داند. بلوغ فرایندی صرفا فیزیولوژیک است که ممکن است با فرایند روان شناختی و اجتماعی پختگی همراه باشد یا نباشد.

 سارا جین بلیکمور نیز در رویکردی مشابه، در فصل نخست کتاب «ابداع خود» با عنوان «نوجوانی انحراف نیست» می نویسد: «وقتی به مردم می گویم کارم مطالعه مغز نوجوانان است، واکنش فوری آنها اغلب به جوک می ماند. مثلا می گویند: چی؟ مگر نوجوان ها مغز دارند؟»(ص۹) و اتفاقا او همه ویژگی های منحصر به فرد نوجوانی را که باعث تمسخر و کنایه بزرگسالان می شود، «بازتاب مرحله ای از رشد مغز» نوجوان می داند. 

 استاینبرگ همچنین محدوده سنی بین ده تا میانه سومین دهه زندگی را به عنوان دوره نوجوانی معرفی می کند. این دوره زمانی که برخاسته از واقعیت ها و یافته های جامعه شناختی است، با تغییرات رخ داده در ساختار مغز نیز تایید می شود. این دوره نسبتا بلند اما، طولانی تر از دوره ای است که در اذهان به عنوان دوره نوجوانی، نشسته است. مبنای نویسنده «دوران فرصت ها» یافته های عصب شناختی ای است که بر اساس آن «فرایند رشد مغز تا دهه سوم زندگی (بین ۲۰ تا ۳۰ سالگی) ادامه دارد.»(ص ۲۱) نویسنده کتاب «ابداع خود» نیز ضمن پذیرش ضمنی این دوره زمانی، نقش مداخلات فرهنگی را هم متذکر می شود: «در این تعریف، شروع نوجوانی از منظر زیست شناختی مشخص شده است، در حالی که پایان نوجوانی امری قراردادی و در فرهنگ ها و جوامع مختلف متفاوت است.»

 تلاش هر دو نویسنده برای تغییر زاویه دید و نوع نگاه بزرگسالان نسبت به نوجوانی است. به همین دلیل نویسنده کتاب «دوران فرصت ها» هشدار می دهد که «روش های همیشگی و غالب ما» در مواجهه با نوجوان و نوجوانی، «منسوخ»، «اشتباه» و حتی گاهی «خطرناک» است. همین هشدار با لحن و تعبیری دیگر از سوی نویسنده کتاب «ابداع خود» داده می شود: «نباید دوران نوجوانی را اهریمنی جلوه بدهیم. مغز نوجوان مغز ناکارآمد یا معیوب شده یک بزرگسال نیست. نوجوانی دوران سازنده در زندگی است، زمانی که مسیرهای عصبی انعطاف پذیرند و اشتیاق و خلاقیت افزایش می یابد.» (ص۱۶)

 ۲

مفهوم پایه در هر دو کتاب، همچون اغلب پژوهش ها و مطالعات عصب شناختی در زمینه کودک و نوجوان، شکل پذیری عصبی یا انعطاف پذیری مغز (Neuroplasticity) است.(۱) این مفهوم که ناظر بر رشد و تغییر مغز است، مشتمل بر چند فرایند دیگر است که متاثر از دو عامل ژن و تجربه های محیطی (۲) فعالیت می کنند و منجر به تغییرات ساختاری و کارکردی مغز می شوند. فرایند هایی چون نورون زایی (۳)، سیناپس زایی(۴)، هرس شدن عصبی(۵)، میلین سازی(۶)از این جمله اند.

 استاینبرگ در «دوران فرصت ها» نوجوانی را دومین دوره انعطاف پذیری زیاد مغز معرفی می کند.از نظر او این انعطاف پذیری زیاد در مغز نوجوان، مثل تیغی دو لبه است، چندانکه «نوجوانی را تبدیل به دوره ای برای فرصت های شگرف و خطرهای بزرگ می کند.»(ص ۲۳) دو عامل ژن و محیط در انعطاف پذیری مغز نقش آفرینی می کنند. با توجه به تاثیر تجارب محیطی در بیان ژن ها، نقش محیط در این میان، نقشی فائقه است. تیغ دو لبه بودن انعطاف پذیری مغز، استعاره ای با لحن هشدار برای بزرگسالان است که به نقش مهم و در عین حال دو گانه تجربه های محیطی بر مغز نوجوانان توجه کنند.

 سارا جین بلیکمور نیز در فصل ششم کتاب «ابداع خود» با عنوان «مغز همیشه شکل پذیر» زاویه ای مهم از مفهوم انعطاف پذیری مغز را تشریح می کند. او بین دو مفهوم شکل پذیری عصبی از یک سو و رشد مغز از سوی دیگر، تمایزگذاری می کند. اولی در همه دوران عمر اتفاق می افتد اما دومی محدود به دوره حساس رشد از جمله نوزادی و کودکی (رشد اولیه) می داند. اما آیا دوره های حساس شامل دوران نوجوانی هم می شود؟ نویسنده کتاب «ابداع خود» به این پرسش چنین پاسخ می دهد: «پیش بینی وجود دوره های حساس بعدی برای آن دسته از فرایندهای شناختی که در دوران نوجوانی رشد قابل ملاحظه ای می کنند منطقی به نظر می رسد، از جمله فرایندهایی که نواحی مغزی مسئول آنها در دوران نوجوانی رشد زیادی می کنند، مانند استدلال کردن، برنامه ریزی و شناخت اجتماعی.»(ص۱۰۴)

 ۳

مهارت «خودتنظیمی» (Self-regulation) و واکاوی آن از جمله موضوعات مشترک هر دو کتاب است. اما در کتاب «دوران فرصت ها» بیش از کتاب «ابداع خود» مورد تاکید و واکاوی قرار گرفته است. انعطاف پذیری بالای مغز نوجوان او را دچار هیجان زدگی و عواطفی برانگیخته می کند. این ویژگی در کنار تمایل نوجوان به کسب پاداش و لذت، او را به سمت خطر سوق می دهد. از اینرو نیاز به کسب مهارت خودتنظیمی و یا در بیانی استعاره ای، مهارت «ترمز گرفتن» در دوره نوجوانی بسیار مهم است. فقدان این مهارت می تواند این دوره از زندگی را بدل به دورانی پرمخاطره کند و وجود چنین مهارتی، می تواند دوره نوجوانی را بدل به دوران فرصت ها کند.

 نویسنده کتاب «دوران فرصت ها»، طولانی شدن دوره نوجوانی نسبت به گذشته را فرایندی مثبت و مفید ارزیابی می کند  و آن را زمانی مفید برای رشد آن دسته از نواحی مغز که مهارت خودتنظیمی را میانجیگری می کنند، می داند. بنابراین این نکته را مطرح می کند که «ما باید از نگرانی برای انتقال دیرهنگام نوجوانان به بزرگسالی دست برداریم.»(ص۷۰)

 رشد خودتنظیمی با بحث شکل پذیری عصبی یا انعطاف پذیری مغز مرتبط است. این ارتباط را استاینبرگ چنین توضیح می دهد: «آنچه نوجوانی را از دیگر دوره های رشد مغز متمایز می کند، بازسازی مغز نیست، بلکه جایی است که این اتفاق در آن رخ می دهد. او این تحولات را در دو ناحیه از مغز نوجوان پررنگ می داند: نخست، در كرتكس پيش پيشانى (prefrontal cortex) كه به «مدیر ارشد اجرایی مغز» معروف است و مسئول اصلی خودتنظیمی است. دوم، سیستم لیمبیک یا مغز میانی که پردازش عواطف و هیجان ها را عهده دار است و در نتیجه در گرایش نوجوان به سمت لذت نقش آفرین است.

استاینبرگ در بیان رابطه بین این دو ناحیه از استعاره داستان نوجوانی استفاده می کند و می نویسد: «نوجوانی داستان این است که چطور این نواحی یاد می گیرند که با هم کار کنند.»(ص۱۰۱)

نقطه اوج این داستان سنین ۱۴ تا ۱۸ سالگی است که طی آن ترکیب حساسیت به پاداش و لذت و تصمیم گیری های تکانشی باعث می شود تا سال هایی آسیب پذیر و خطرناک باشند، اما در ادامه با رشد نواحی کرتکس پیش پیشانی، نوجوان به مهارت خودتنظیمی دست پیدا می کند. روندی که متاثر از روابط بین فردی درون خانواده، محیط اجتماعی و همه تجربه های زیسته نوجوان است.

 سارا جین بلیکمور نیز در کتاب «ابداع خود» از توانایی «درون نگری» یعنی توانایی قضاوت عملکرد خود در نزد نوجوان سخن می گوید. او نیز رشد این توانایی را با رشد ساختاری مغز نوجوان از جمله رشد کرتکس پیش پیشانی مرتبط می داند و معتقد است «آن دسته از فرایندهای شناختی که به عملکرد کرتکس پیش پیشانی متکی هستند، از جمله بسیاری از عملکردهای اجرایی مانند توانایی مهار رفتارهای خود به خودی در دوره نوجوانی رشد چشم گیر و دنباله داری می کنند.»(ص ۱۰۲)

۴

از دیگر محورهای مشترک بین دو کتاب، تاثیرپذیری نوجوانان از دوستان هم سن و سال خود است. استاینبرگ این نکته را مطرح می کند که در این تاثیرپذیری، مسئله تلقین یا تشویق همسالان مطرح نیست، بلکه حضور آنها در کنار نوجوان برای این تاثیرپذیری کفایت می کند. او این پدیده را حاصل تمایل نوجوان به پذیرفته شدن در میان جمع و اضطراب او از طرد شدگی یا به اصطلاح، «سوژه شدن» می داند. تمایل و اضطرابی که می تواند منجر به «حماقت جمعی» شود. زیرا «نوجوانان وقتی که با گروه هستند در مقایسه با زمانی که تنها هستند، قوه تشخیصشان ضعیف تر عمل می کند.»(ص ۱۴۱)

استاینبرگ در اینباره یک راه حل ایجابی مطرح می کند که به نظر می رسد افراطی است و قابلیت اجرایی چندانی ندارد و آن اینکه، والدین «نباید به آنها اجازه بدهند که دوستانشان را دور خود جمع کنند و یا بعد از ظهرشان را در خانه نوجوانی بگذرانند که والدینشان در خانه نیستند.» (ص ۱۴۱) اما در فصل بعدی کتاب با عنوان «والدین چگونه می توانند تاثیرگذار باشند؟» راه کارهایی ارائه می دهد که از شدّت و حدّت این توصیه آمرانه می کاهد و اساسا مسئله را با سبک های والدگری گره می زند و از سبکی سخن می گوید که باعث رشد خودتنظیمی نوجوان یعنی «تبدیل تدریجی کنترل بیرونی به کنترل درونی» می شود.

 سارا جین بلیکمور نیز در کتاب «ابداع خود» به نظر استاینبرگ درباره تاثیر همسالان بر نوجوان استناد می کند .او نیز جنبه های خطرناک این تاثیرپذیری را تایید می کند. اما این احتمال را می دهد که شاید رها شدن از انزوای اجتماعی و پذیرفته شدن در گروه همسالان، از نظر تکاملی برای نوجوانان مفید باشد. چرا که این موضوع با عزت نفس آنان و پذیرش و عضویت آنها در گروه اجتماعی گره خورده است.

 ۵

یکی از مهم ترین فصل های کتاب «دوران فرصت ها» فصل دهم این کتاب با عنوان «مغزهای در حال محاکمه» است. نویسنده ضمن بیان این هشدار که «نوجوان هیچ کنترلی بر ناپختگی خودش ندارد»(ص ۲۵۹) می نویسد: «قضاوت همیشگی آنان بر اساس آنچه در نوجوانی مرتکب شده اند، درست نیست.» (ص ۲۵۸) و این نوید را می دهد که «نوجوانی که رفتارهای تکانشی دارد، تقریبا به طور قطع به بزرگسالانی تبدیل خواهد شد که قادر به خویشتن داری است.»(ص ۲۶۰) اگر هشدار و نویدی از این دست، پیش از این در سطح ساختارهای خرد روابط بین فردی و والد-فرزندی و نهاد خانواده مطرح می شد، اینبار اما نویسنده آنها را در سطح ساختارهای کلان اجتماعی نظیر نهاد قضا و محاکم مطرح می کند. او رویه دادگاه ها و محاکم قضایی را از آنجا که به ماهیت نوجوانی توجه نمی کنند، نقد می کند. از جمله این موارد، «اعترافات دروغین» نوجوانان است. وی در اینباره می نویسد «برای بسیاری درک اینکه چرا کسی باید به جرمی اعتراف کند که انجام نداده است، سخت است. اما این اتفاق بیشتر از آنچه تصور می شود رخ می دهد.»(ص ۲۶۹) عدم آگاهی نوجوانان به اهمیت آنچه می گویند که ناشی از ناآگاهی آنها به پیامدهای رفتار است، اغلب از سوی محاکم مغفول نهاده می شود.

 در اغلب جوامع، برای گذار از نوجوانی به بزرگسالی معیار سن را در نظر می گیرند. شیوه ای که به نظر منطقی است. اما گذار از ناپختگی به پختگی یا از نوجوانی به بزرگسالی رخدادی مکانیکی نیست، بلکه فرایندی تدریجی و کش دار است که اولا، دفعتا رخ نمی دهد و ثانیا، از فردی به فردی دیگر متفاوت است. بنابراین قضاوت در مورد میزان رشد نوجوان، پر از خطا و آلوده به پیش داوری است و در نتیجه این احتمال وجود دارد که غیر بزرگسالی به واسطه ارتکاب رفتاری پرخطر، همان مجازاتی را متحمل شود که یک بزرگسال باید متحمل گردد.

 داده های بسیار استاینبرگ در این زمینه اگر چه برآمده از فرهنگی دیگر است، اما کلیت بحث او و هشدار و نویدش در این زمینه فائده مند است. چرا که موجب تغییر زاویه نگاه دنیای بزرگسالی به دنیای نوجوانی می شود. استاینبرگ در این بحث بین عصب شناسی و جامعه شناسی پیوند می زند. اما رویکرد جامعه شناسانه او در این بحث، پسینی است. بدین معنا که نتایج جامعه شناختی برآمده از یافته های عصب شناختی را تحلیل می کند.

 سارا جين بليكمور اما، در كتاب «ابداع خود» در نسبت و ارتباط جامعه شناسی و عصب شناسی، هم رویکرد پسینی و هم پیشینی دارد. بسیاری از کارکردهای مغز و مهارت های عالی شناختی که در دوره نوجوانی بروز می کنند ریشه در مناسبات اجتماعی و روابط بین فردی و درون خانوادگی نوجوان در بدو تولد، دوران نوزادی و دوره کودکی اش دارد. استاینبرگ در کتاب «دوران فرصت ها» چندان به این ریشه ها نمی پردازد و صرفا به تبیین رشد کارکردها و مهارت های دوره نوجوانی می پردازد. اما نویسنده کتاب «ابداع خود» روند رشد کارکردهای مغز و مهارت های برآمده از آن در طول زندگی را از تولد تا نوجوانی ترسیم و تشریح می کند. در این روند می توان نقش روابط بین فردی و درون خانوادگی و تجربه های محیطی در انعطاف پذیری مغز و رشد کارکردی و ساختاری آن را رصد کرد. رصدی که نشان می دهد که روابط اجتماعی در مواردی متقدم بر عصب شناسی بوده و رابطه ای پیشینی با آن نیز دارد. به عنوان مثال، نویسنده در فصل دوم کتاب «ابداع خود» با عنوان «درکی از خویشتن»، فرایند شکل گیری چنین درکی را از نخستین روز تولد تا نوجوانی تبیین می کند. توجه به نقش دیگران و تعامل و ارتباط اجتماعی با آنها، حضوری پررنگ در این تبیین دارند. 

 در عین حال، سارا جين بليكمور از موضع پسینی نیز غافل نمی ماند. تاکید او بر مداخلات فرهنگی از این جمله است. او در بحث از تاثیرپذیری نوجوانان از گروه همسالان و در نتیجه تمایلشان به بروز رفتارهای پرخطر صرفا به یافته های عصب شناختی بسنده نمی کند و با اتخاذ رویکردی نسبی نگرانه این نکته را مطرح می کند که «در برخی فرهنگ ها، مثلا ژاپن، کره جنوبی و هند نوجوانان به همان اندازه زمان کودکی شان با خانواده وقت می گذرانند.» (ص ۴۵) بنابراین «ممکن است رفتاری که در یک فرهنگ برای نوجوانان مجاز است، برای نوجوان فرهنگی دیگر مجاز نباشد.»(ص ۴۵)

 

                                                                                                   ********

 هر دو نویسنده سعی کرده اند دوره نوجوانی را با دو استعاره توضیح دهند. استاینبرگ در «دوران فرصت ها» از استعاره «داستان نوجوانی» استفاده کرده است و سارا جين بليكمور در «ابداع خود» از استعاره «سفر نوجوانی» بهره برده است. پایان خوش داستان نوجوانی در کتاب «دوران فرصت ها»، کسب توانایی و مهارت خودتنظیمی است و مقصد سفر نوجوان در کتاب «ابداع خود»، همانگونه که از عنوان آن بر می آید، شکل گیری هویت است. این تفاوت اما صوری است. محورهای مشترک بین دو کتاب بیش از نکات افتراق است. این ویژگی اما، به معنای تکرار نیست. محور های مشترک در سطوح متفاوتی از سادگی و پیچیدگی بیان شده اند و هر مطلبی از این کتاب مکمل مطلبی دیگر از آن کتاب دیگر است. درباره این دو کتاب، باید بیشتر سخن گفت و آنها را بیش از پیش به عرصه عمومی برد و در این عرصه، به ویژه والدین و مراقبین را بیش از پیش با داستان سفر نوجوانی آشنا کرد.

 

  پی نوشت و ارجاعات:

۱- مغز در برابر تجربه ها و تعاملات محیطی، خاصیت پلاستیسیته دارد. یعنی انعطاف پذیر و شکل پذیر است و تغییر می کند. یعنی به ساخت نورون های عصبی جدید دست می زند یا اتصالات بین آنها یعنی سیناپس ها را بیشتر می کند و یا در مسیری دیگر از تعداد و اتصالات بین نورون ها می کاهد. «شکل پذیری عصبی در اشکال مختلف در هر سطح از سازماندهی سیستم های عصبی دیده می شود. از پایین سطح فعالیت مولکولی و ساختار و عملکرد سلول های منفرد… تا بالاترین سطح سیستم های مغزی و رفتارهای پیچیده. برخی از آنها به طور مداوم در طول زندگی رخ می دهند، برخی دیگر فقط در دوره های خاصی از زندگی رخ می دهند.» (شکل پذیری عصبی در مغز. غلامحسین جوانمرد و شاهین جوانمرد.نشر نیوند. ۱۴۰۱. صفحه ۷۱) شکل پذیری به سادگی به معنای تغییر در سیستم عصبی است و اصطلاحی کلی برای تمام فرایندهایی است که ساختار و عملکرد مغز را تغییر می دهند.»(همان منبع، صفحه ۱۷۴)

۲- اپی ژنسیس فرایند همدستی ژن و تجربه های محیطی در ساخته شدن مغز انسان است. «فرایندی که در آن تجربه ها از طریق تغییر دادن مولکول های گوناگون روی کروموزوم ، تنظیم بیان ژن را تغییر می دهند» (ذهن در حال رشد «چگونه تعامل و روابط مغز ما را شکل می دهد». دانیل جی سیگل. شهرآرای،مهرناز. نشر آسیم، ۱۳۹۳. صفحه ۶۲۹)

۳-نورون زایی «Neurogenesis» فرایند تولید نورون یا سلول های عصبی جدید در مغز است. این فرایند در دوره جنینی در اوج است و در چند سال اول زندگی کاهش می یابد. «مغز بزرگسال نیز سلول های جدید تولید می کند اما توانایی آن برای انجام این کار بسیار محدود است.» (همان منبع، صفحه ۱۷۴)

۴- شکل پذیری سیناپسی یا سیناپس زایی «Synaptogenesis» فرایند شکل گیری سیناپس ها یا محل اتصال سلول های عصبی به یکدیگر است. تغییرات ساختاری مغز یا سیم کشی مغز از طریق سیناپس زایی رخ می دهد. «شکل پذیری ساختاری مغز، عمدتا اشاره به تغییرات سیناپسی دارد که به شکل پذیری سیناپسی معروف است.» (همان منبع، صفحه ۷۳)

۵- تعداد نورون ها و سیناپس های بین آنها در دوره کودکی، در ادامه بیش از نیاز مغز است. از اینرو «پس از دوره های حساس رشد مثل کودکی، در تعداد اتصالات موجود بین سلول های عصبی، افت چشم گیری اتفاق می افتد و آنهایی که باقی می مانند، مواردی هستند که با تجربیات حسی مناسب تقویت شده اند. این هرس به عقب pruning back اغلب در دوران نوجوانی رخ می دهد.» (همان منبع، صفحه ۷۵) کاهش تعداد سیناپس ها نیز از طریق فرایند هرس سیناپسی Synaptic pruning رخ می دهد. این که کدام سیناپس ها باقی می مانند و کدام ها هرس می شوند از این اصل عصب شناختی پیروی می کنند که «Use it, or loss it» یعنی «یا استفاده کن، یا از دست بده».

 

 هدایی، یاشار. "داستان یک سفر: تأملاتى تطبیقی پيرامون دو كتاب درباره دوره نوجوانى". ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا: شماره  98،  1 خرداد  ماه  1403